حس میکنم وبلاگ تنها چیزی ست که میخواهم.صبح امروز زیاد خوب نبود ، میدانی دوست من حقیقت خیلی چیز ناراحت کننده و فرسوده کننده ایست. اصلا مهم نیست که موفق باشی یا شکست خورده ، پیر باشی یا جوان فک کنم فقط بچه ها هستند که از حقیقت در امان می مانند. به هر حال همه چیز هایی داریم که ترجیح میدهیم فکر کنیم وجود ندارند. برای من اما زیادی دارد تو ذوق می زند . انگاری حقیقت چنگالش را به سوی من گرفته باشد، من همچون گوشت کباب ترکی در حال چرخیدن و بریده بریده شدنم . بعد هم در آتش خشم خودم میسوزم . بدتر از همه خوابیدن است . از خوابیدن وحشت دارم . کاش می‌توانستم اصلا چشمهایم را روی هم نگذارم. خواب نه برایم چیزی که آرامش بیاورد بلکه چیزی شده که با ترس و تنش مرا آزار میدهد. پر از رعشه و درد. چیز هایی که اکنون می نویسم اعتراض یا نالیدن یا همچین چیزهایی نیستند ، تنها یک جور توصیف از حال امروزند . و میدانم که حالت هایی بدتر و بدتر از امروز من وجود دارند. و می‌توانست خیلی بدتر باشد ‌‌‌‌. و من همچنان فکر میکنم جایی که هستم چندان هم بد نیست.فقط بد است! هرچند که از موقعیتم متنفرم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها