ازینکه نمیتوانم در یک مکان حرف هایم را بنویسم ناراحتم . یک جوری آزار دهنده است . ولی کاری نمیشود کرد دیگر . همیشه یک جور دیگریست.همیشه شروع کردن سخت ترین جای کار است . اینکه حتی دل و دماغ پایان را داشته باشی هم باز برمیگردد به شروع . لااقل برای من که اینطور است . ولی من هیچوقت شروع را یاد نگرفتم . مقدمه را بلد نیستم . کودنی هستم که نمی‌تواند درست کارش را شروع کند . مقدمه خیلی مهم است . کلا اول هر چیز همه چیز آن است . خب به رسم همیشگی بی مقدمه بروم سر همان کوفتی ای که سر دلم مانده . من ازت دلخورم .و شدیداً ناراحت .انقدر  ناراحت که برای پایان دادن به رابطه مان کافی ست . من همیشه دچار سوتفاهم هستم . تو ولی خیلی دو رو بودی .دورو هستی . میخواهم دوست عزیزم صدایت کنم ولی نمیشود.تو همیشه میخواهی همه را راضی نگه داری . و این خیلی خیلی بد است . دوست دارم اسمت را صدا کنم ولی نمیشود . لعنت به این راضی نبودن ها. میدانی دوست چند ساله ام ،همه ی ناراحتی ام از دیر فهمیدن است . از خودم ناراحتم . مثل همیشه موضوع خودم هستم . تو یک آدم ملاحظه کارِ دروغگویی. همه ی ادم هایی که اطرافت هستند ذره ای برایت ارزش ندارند.تنعا چیزی که دیوانه وار عاشقش هستی ، خواسته شدن است . اینکه دیگران بگویند چقدر خوبی. موجودی فیک که همیشه میخواهد بقیه از او راضی باشند . حالم را بهم میزنی .از لبخند های مسخره ات متنفرم . از همه ی عادت ها و همه ی چیز هایی که مرا یاد تو بیندازد حالم بهم میخورد . از آن بیستا بیستا استیکر خنده هایی که کیلو کیلو آخر همه ی جمله های بی مزه ی احمقانه ات جدیدا میگذاری حالم بهم میخورد . میدانی وقتی پدر و مادرم را دیده بودی و سلام نکردی چقدر کم اوردم?نه نمیدانی .تو یک احمقی که آداب معاشرت معمولی را هم بلد نیستی .شاید اگر سنمان کمتر بود می‌گذاشتم پای خجالتی بودنت ولی دیگر در۲۱ سالگی این رفتار خیلی بد است . آرزو میکنم کاش نمیشناختمت هیچوقت .

مشخصات

آخرین جستجو ها